لطفاً خودتان را معرفی کنید؟ من خانم ظهیری، مادر هومن غیاثوند هستم. پسرم بهیار نیروی انتظامی بود. جمعهای که در واقع روز اول جنگ بود، برای سرکشی به خانواده و شرکت در مراسم ختم یکی از بستگان همسرش به ملایر آمده بود. همان ساعتهای اول شروع جنگ، صبح زود، فرماندهاش تماس گرفت و گفت برگرد. ساعت ۱۰:۳۰ صبح بود که صبحانهای خورد و به تهران برگشت. تمام روزهای بعد از آن در حالت آمادهباش و سر کار بود. ما هم مدام با او تماس میگرفتیم و صحبت میکردیم تا اینکه روز دوشنبه، دوم تیرماه، ساعت شش صبح پدرش به او زنگ زد، اما جواب نداد. ساعت ده هم تماس گرفتیم، باز هم جواب نداد. صبر کردیم تا ساعت دو. برادر بزرگترش از سر کار برگشت. با او تماس گرفتم و گفتم: «هرچه به برادرت زنگ میزنم جواب نمیدهد، فکر میکنم اتفاقی افتاده». ایشان با پدر شهید تماس گرفت و با هم به تهران آمدند.
ساعت ۱۰ شب به همسرش زنگ زد، ولی چیزی به من نگفت. اما خودم شنیدم که پای تلفن گفت: «برادرم شهید شده». تا روز هفتم فقط کیفش پیدا شده بود. روز نهم به مرکز معراج رفتیم و پیکر ایشان را تحویل گرفتیم. مراسم تشییع ایشان نیز با حضور باشکوه مردم شهر، در ملایر برگزار شد.
این شهید بزرگوار فرزندی داشتند؟ هومن غیاثوند یک پسر دو سال و چهار ماهه داشت به نام هورام.
اصالتاً اهل کجا هستید؟ ملایر، در استان همدان.
لطفاً درباره خصوصیات اخلاقی شهید صحبت کنید. ایشان از نظر اخلاقی واقعاً عالی و درجه یک بود. همیشه دوست داشت در همه کارها نفر اول باشد؛ چه در درس و چه در محیط کار. از مقطع ابتدایی، معدلش همیشه ۲۰ بود. نمرهها و عملکردش همیشه عالی بود. از نظر اخلاقی هم واقعاً نمرهاش ۲۰ بود.
اعتقادش به ائمه اطهار کامل بود، به کشورش بسیار پایبند بود، و مقام معظم رهبری را بسیار دوست داشت. اکنون همه دوستانش میگویند در یگان ویژه، حرف اول را میزد. مقطع کارشناسی روانشناسی را با معدل ۱۹ به پایان رساند.
در همه زمینهها بسیار خوب بود؛ مثلاً در رشته تکواندو فعال بود. در دوران کرونا، خودش اولین چادر امدادرسانی برای واکسن را در شاهعبدالعظیم راهاندازی کرد. حدود پنج، شش سال هم در مرز مهران خدمات دارویی و درمانی ارائه میداد و همچنین بهیار تیپ یک امیرالمؤمنین ناجا بود.
خیلی به کارش علاقه داشت و تلاش زیادی میکرد. در تاریخ ۸/۸/۹۹ عقد کرد و در اردیبهشت ۱۴۰۰، چون ایام کرونا بود، با همسرش سفری به مشهد رفتند و از آنجا زندگی مشترکشان را آغاز کردند. حاصل این پنج سال زندگی، یک پسر دو سال و چهار ماهه به نام هورام بود.